Web Analytics Made Easy - Statcounter

ایسنا/آذربایجان شرقی حمیده خبر را که شنید فقط بُهت کرد صدای حامد باز هم در گوشش زمزمه شد «مادرجان باید قول دهی که اگر شهید و زخمی شدم و یا حتی برنگشتم، اجازه ندهی کسی اشک‌هایت را ببیند چرا که دشمن دل شاد می‌شود» .

چشم‌هایش کاسه خون بود و اشک‌هایش فقط یک تکان تا سرازیرشدن فاصله داشت، اجازه نمی‌داد قطرات اشکی که در کاسه‌ی خون جمع شده بودند فرو ریزند انگار که صدای حامد پیچیده بود در گوشش که داشت برایش از صبر مادرش زینب(س) می‌گفت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 

به مناسبت روز تکریم مادران و همسران شهدا دلم می‌خواست چند کلامی از سخنان گهربار مادران شهدا بنویسم؛ از خوبی حادثه، به نشست صمیمی دعوت شدم که برایم از همه‌ی نشست‌ها باارزش‌تر بود، مقابل در آسانسور با دو بانوی مهربان آشنا شدم مادران شهدای مدافع حرم حامد جوانی و اکبر زوار جنتی، به پای صحبت‌های آنها می‌نشینیم.

در ابتدا حمیده پادبان مادر شهید حامد جوانی با چهره‌ای خون‌گرم چند کلامی ما را میهمان این محفل می‌کند.

او با بیان اینکه حامد در روزهای زیبای پاییزی به ما امانت داده شد، می‌گوید: وقتی عزیزترینت پر می‌کشد تازه قدرش را می‌دانی الان که فکر می‌کنم متوجه می‌شوم که خدا چه معجزه‌ای را برای ما عطا کرده بود.

چرا خدا، دخترها را بیشتر دوست دارد؟

او با اشاره به علاقه‌ی خاص فرزندش به اهل بیت(ع)، می‌گوید: وقتی حامد دانش آموز کلاس ابتدایی بود، او را با سه دختر و دو پسر همسایه به مدرسه می‌بردم، وقتی از مدرسه برمی‌گشت، به من گفت که مادر چرا خدا، دخترها را بیشتر دوست دارد؟ گفتم: برای چه این سوال را می‌پرسی؟ حامد گفت که چون دخترها از ۹سالگی و پسرها از ۱۵ سالگی برای خالق خود، بندگی و راز و نیاز ‌می‌کنند. چیزی برای گفتن نداشتم و رو به حامد گفتم: تو از امروز به حکم دختر برای خدا بندگی کن و فرض کن که به سن تکلیف رسیده‌ای و بعد از آن بود که حامد از ۹سالگی شروع به نماز خواندن کرد و در حد توان روزه می‌گرفت.

او ادامه می‌دهد: حامد هر چیزی را که برای خود می‌پسندید برای بقیه هم آن را دوست می‌داشت. از چهار سالگی به من می‌گفت که چرا ما در زمان مولایم حسین(ع) به دنیا نیامدیم تا در رکاب او باشیم. از کودکی با پدر و برادرش به هیأت می‌رفت و به روضه‌ی حضرت ابوالفضل(ع) گوش می‌داد.

دست سوخته‌ای که در یک شب مداوا شد

خانم پادبان با یادآوری خاطره‌ای از دوران کودکی فرزندش، ادامه می‌دهد: حامد چهار سال داشت که به منزل داییم در کرج رفتیم. ساعت ۱۲ شب با بچه‌ها بازی می‌کرد که ناگهان آب جوش به دستش ریخت و چنان دستش سوخته بود که کل استخوانش دیده می‌شد اما بی تابی‌اش با کمی تزریقات کم شد. صبح آن شب قرار بود که به آب گرم همدان برویم، نزدیک ظهر وقتی دست حامد را دیدم باور نمی‌کردم، حتی اثری از آن سوختگی نمانده بود و یک خط یا زخم کوچک هم دیده نمی‌شد انگار که یک معجزه بود.

او با اشاره به خصوصیات دیگری از فرزندش، اظهار می‌کند: حامد علاقه خاصی به نماز اول وقت داشت و به من می‌گفت که به جا آوردن نماز یومیه واجب است ولی کمک کردن به پیرمرد و پیرزنی که توان حمل وسایل به خانه‌اش را ندارد بهتر از ۱۰۰۰ رکعت نماز مستحب است.

او با بیان اینکه حامد می‌گفت دستگیری از مومن بهترین عبادت است، می‌افزاید: روزهایی که حامد در اداره شیفت نبود به همکارانش می‌گفت: من زن و بچه ندارم ولی شما زن و بچه‌دار هستید، من به جای شما شیفت می‌مانم. 

این مادر شهید می‌گوید: حامد با همه بسیار خوش اخلاق و مهربان بود و حتی در بدترین حالت روحی‌اش نیز با همه گرم برخورد می‌کرد و وقتی کسی را می‌دید به جای اینکه با او درباره مشکلاتش حرف بزند، با اخلاق توام با عطوفت و مهربانی با او حرف می‌زد.

او در خصوص ازدواج شهید حامد جوانی نیز اظهار می‌کند: مهرماه سال ۹۳ بود که برای حامد به خواستگاری رفتیم و جواب مثبت را گرفته بودیم و قرار بود بعد از ایام فاطمیه سال بعد که عید بود، عقد کنند. مدتی بعد از خواستگاری برای رفتن به اداره آماده شد و قرار شد که من را هم در مسیر به کلاس برساند در آن لحظه با ترافیک سنگینی مواجه شدیم که در همان حال حامد با خجالت به من گفت: مادر می‌خواهم حرفی بگوییم ولی خجالت می‌کشم و می‌ترسم قبول نکنی. با خودم فکر کردم که شاید دختر خانمی که من در نظر گرفته‌ام را نپسندیده و کمی ناراحت شدم.

بزرگترین تیکه‌ای که از اینجا به خانواده‌ها می‌رسد، گوش است

او ادامه می‌دهد: حامد با ذوق لب به سخن باز کرد و گفت: مادر اجازه می‌دهی برای دفاع از حریم الله به سوریه بروم؟ با خوشحالی گفتم: پسرم ای کاش ۱۰ فرزند دیگر مانند تو داشتم که برای دفاع از وطن همراه تو به عملیات اعزام شوند. حامد بار دیگر گفت که مادر جایی که من می‌روم نه خانه خاله است و نه خانه‌ی عمه. بزرگترین تیکه‌ای که از اینجا به خانواده‌ها می‌رسد، گوش است که اگر آن را هم بدهند ممکن است جانباز، اسیر، مفقود الاثر یا حتی شهید شوم.

خانم پادبان می‌گوید: حامد گفت که مادر وقتی رفتم، پشت سرم گریه نکن که روز قیامت حلالت نمی‌کنم چرا که اشک‌های تو فامیل و آشنا را ناراحت و دشمن را دل شاد می‌کند. تا همین لحظه هم به لطف خدا اصلا برای حامدم گریه نکردم، خدا در آن زمان برای ما صبری عطا کرد که دیگر حامد برای ما نیست و تقدیم سیدالشهدا(ع) کرده‌ایم.

او بیان می‌کند: وقتی در سوریه بود اصلا با او ارتباطی نداشتیم و او با خط یک طرفه هرزگاهی زنگ می‌زد اما به خاطر مسائل امنیتی چندان حرف نمی‌زدیم و فقط چند ثانیه‌ای جویای احوال یکدیگر می‌شدیم.

او در مورد خبر شهادت حامد نیز می‌افزاید: وقتی به ما خبر جراحتش را دادند، حدود پنج روز از اصابت موشک به حامد گذشته بود و حامد دو چشم و دو دست خود را از دست داده بود. چند روزی در کما تحت مراقبت بود تا وقتی به هوش آمد به ما خبر دهند، ولی بعد پنج روز زنگ زدند و از برادر و پدرش خواستند تا برای آوردن حامد به سوریه بروند. پدرش همیشه می‌گوید که با هزار سختی و مشقت توانستیم از افراد داعش عبور کنیم تا حامد را به ایران بیاوریم.

او ادامه می‌دهد: وقتی حامد را به بیمارستان بقیة الله رسانند همراه برادر، خواهر و مادرم راهی تهران شدیم. من هر لحظه جویای حال حامد می‌شدم ولی رابط پایگاه که همراه ما بود برای دل جویی به من می‌گفت که حاج خانم چیزی نشده و وقتی به بیمارستان رسیدید، گریه نکنید اما وقتی رسیدیم، دیدن حال حامد همه را تحت تاثیر قرار داد، ولی من به لطف پروردگارم حتی ذره‌ای برای حامدم اشک نریختم و به همین خاطر هیچکس باور نمی‌کرد که من مادر حامد باشم. تا ۲۰ روز در بالین حامد بودم و در این مدت سوره‌ی الرحمن و یس را در گوشش زمزمه می‌کردم.

حامد زود آمد، زود یاد گرفت و زود از پیش ما رفت

وی با اشاره به خاطره حضور سردار سلیمانی در بالین حامد، اظهار می‌کند: در اوایل بستری بودن حامد در بیمارستان بقیة الله، شهید سردار سلیمانی برای ملاقات حامد آمد و تا چشمش به فرزند بی دست و چشم افتاد، اشک از چشمانش جاری شد پدر حامد گفت که سردار چرا گریه می‌کنید؟ سردار جواب داد که حامد برای من مانند آچار فرانسه بود و همه کار می‌کرد «حامد زود آمد، زود یاد گرفت و زود از پیش ما رفت» برای خودم گریه می‌کنم که از حامد و امثال او عقب ماندم وگرنه حامد راه سعادت را انتخاب کرد.

مادر حامد می‌افزاید: سردار به همراه خودش یک چفیه و یک انگشتر آورده بود. گفتند که این چفیه را حضرت آقا فرستاده تا روی بدن زخمی حامد بِکشند و انگشتر را هم سید حسن نصرالله به حضرت آقا هدیه کرده و ایشان هم آن را متبرک کرده و برای حامد فرستاده‌اند اما می‌دانیم این دست‌ها دیگری انگشتری نخواهد دید و به پدرش یادگاری رسید.

او با بیان اینکه در این هشت سال ذره‌ای دلتنگی را حس نکردم، اضافه می‌کند: حامد در دست من امانت بود که با مصلحت از من گرفته شد من او را با خدا معامله کردم و به او ایمان راسخ دارم. هیچ سعادتی بالاتر از شهادت نیست و شهدا حضورشان در همه جا کنار ما حس می‌شود.

لباسشان از جنس آرامش بود

او با بیان اینکه «همه آمده‌ایم تا برویم نه اینکه بمانیم»، می‌افزاید: فرزندان ما لباس سبز تن کرده‌اند لباسی از جنس آرامش، هیچکس مدیون شهدا نیست چرا که آنها با خدای خود عهد بسته و در عمل به وظایف خود استوار ماندند.

خط نوشته شده توسط شهید حامد جوانی

یا حسین تا آخرین قطره‌ی خون نمی‌گذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود

این مادر با خواندن بخشی از وصیت نامه شهیدش خطاب به سیدالشهدا(ع)، ادامه می‌دهد: حامد علاقه خاصی به حضرت زینب (س) داشت و در وصیت نامه‌اش گفته که یا حسین تا آخرین قطره‌ی خون نمی‌گذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود و با این‌که تنها ۲۴ روز توانست علی، برادر زاده‌اش را ببیند اما تنها دلخوشی‌اش او بود.

کفنی که برزانده‌تر از لباس دامادی است

او می‌گوید: بهترین لباس دامادی حامد کفنش بود. کفنی مقدس که از هر لباسی برازنده‌تر است حامد گفت که عشق به زینب(س) زیباتر از ازدواج کردن است و هر موقع جنگ سوریه تمام شود اگر زنده ماندم ازدواج می‌کنم.

او به توصیه‌هایی برای مادران امروزی اشاره کرد و افزود: با اجبار آنها را به انجام عملی وادار نکنیم بلکه با عمل‌های صحیح خودمان آنها را تربیت کنیم.

۲۸آبان سال ۱۳۶۹ تولد پروانه‌ای در غروب پاییز رقم خورد ته تغاری خانواده‌ چهار نفره که عشق به حضرت زینب(س) در رگ‌هایش جاری بود.

حامد ساعت ۱۷:۳۰ عصر روز چهارشنبه سوم تیرماه ۱۳۹۴ درست هفت روز گذشته از ماه رمضان به مراد دلش رسید و به قافله سیدالشهدا پیوست. پیکرش با استقبال بی‌نظیر مردم همیشه در صحنه آذربایجانی در گلزار شهدای وادی رحمت آرام گرفت.

به پای صحبت‌های نرگس نقی‌زاده مادر خنده‌ روی شهید اکبر زوار جنتی، چند دقیقه‌ای می‌نشینیم او می‌گوید: اکبر در خرداد ماه ۱۳۶۳ همزمان با ماه رمضان به جمع خانواده‌ی مذهبی ما قدم گذاشت.

او می‌افزاید: اکبر بچه‌ی ساکتی بود و از طرف مادری و پدری ایلکی‌نوه‌سی(نوه‌ی اول) بود و مهرش در دل همه جا خوش کرده بود.

نوای اذان چنین دلیر مردانی را پرورش داده

او با اشاره به اینکه اکبر با صدای اذان و آشنایی با قرآن و اهل بیت(ع) تربیت شد، می‌گوید: او از بچه‌گی سوره‌ی‌های کوچک قرآن را می‌خواند و در وصیت نامه‌ی خود نیز اینگونه نوشته که از پدر و مادرم تشکر می‌کنم که مرا امام حسینی به بار آورده‌اند.

او ادامه می‌دهد: اکبر از ورود داعش به سوریه خبر داشت و به پدرش گفته بود که می‌خواهم در جبهه‌ی مقاومت ثبت نام کنم پدرش نیز برای اینکه اکبر را از این تصمیم منصرف کند از سرش باز کرده و گفته بود که از مادر و زنت اجازه بگیر من این روزها را زیاد دیده‌ام بعد از مسجد آمد و کنارم نشست و بالاخره بعد از لحظه سکوت لب به سخن باز کرد و گفت: حاج خانم اذن رفتن به سوریه را می‌دهی.

او اظهار می‌کند: از اکبر دلیل رفتنش را پرسیدم گفت: مادر داعش به دختران و زنان سوریه رحم نمی‌کند و من غیرتم این را قبول نمی‌کند دختران سوریه خواهران من هستند و اگر امروز جلویشان را نگیریم به خاک ایران نیز تعارض خواهند کرد. 

سفرش بی بازگشت بود

او ادامه می‌دهد: با گفتن اینکه قرار نیست هر کس به دفاع از حریم الله برود شهید شود خود را آرام کرده و گفتم پدرت هشت سال به جبهه اعزام شده و سالم برگشت تو هم برو! اما انگار حکمت خدا این بود که اکبرم در دفاع از سوریه سفرش بی بازگشت باشد.

خوابی که چند لحظه اکبرش را دید

او می‌گوید: ماه رمضان بود ساعتم را برای اذان کوک نکرده بودم خواب بودم که صدای پایی را از راه پله‌ها احساس کردم جلوی در اتاق، اکبر با پیرهن آبی با صدای دلنشینش گفت «مامان دو» (مامان بلند شو) اما چشمانم را که باز کردم اکبرم را ندیدم.

این مادر ادامه می‌دهد: اکبر اتفاقات اداره را تعریف نمی‌کرد و وقتی در سوریه بود همیشه می‌گفت اینبار شما را هم با خودم به اینجا خواهم آورد، وعده‌ای که محقق نشد.

او با اشاره به اینکه دفعه آخری که به سوریه اعزام شد گفته بود یک هفته بعد عید به تبریز خواهم آمد اما زودتر آمد، می‌افزاید: گویا ماموریتی پیش آمده بود که باید برای آن آماده می‌شد همان لحظه بود که دلمان لرزید اکبری که اینبار جوری دیگر بود و تلألو نورش فضا را زیبنده کرده بود.

دستی که برای آخرین بار گرفته شد

او اظهار می‌کند: اکبر گفت مادر هر چقدر لباس تازه دارم تنم کن این سفر از بقیه‌ی سفرها سواست دستم را گرفت و بغض کردم دستی که برای آخرین بار گرفته شد و بعد ۱۸ روز شهادت را به ماندن ترجیح داد.

او دلتنگی‌هایش را با عکس‌های به جا مانده از شهید تسکین می‌دهد و می‌افزاید: از امام حسین(ع) درس شهادت به جا مانده و حضرت زینب(س) نیز دو فرزند و برادرانش را در این راه فدا کرده با اندیشیدن به این وقایع دلم دیگر بی‌تابی اکبر را نمی‌کند.

ثمره‌ی گره خوردن محبت‌های اکبر و سما یادگاری به اسم امیرعلی بود که زمان پرکشیدن پدرش حتی نمی‌توانست سخن بگوید. حال امیرعلی از پدری که در زمان تولدش نبود چه تصویری در ذهن دارد....

این شهید در وصیت‌نامه‌اش با کلمات ساده احساسات خود را به پدر، مادر، همسرش و تنها یادگارش امیرعلی را با عشق طنین انداز می‌کند و این دو بیت را از ملک الشعرای بهار برای آنها به یادگار می‌گذارد.

هر که را مهر وطن در دل نباشد کافر است

معنی حب‌الوطن‌، فرموده پیغمبر است

هرکه ‌بهر پاس عرض و مال و مسکن داد جان

چون شهیدان‌ از می فخرش‌ لبالب‌ساغر است

اکبر نیز مانند هزاران جوان با غیرت شیفته اهل بیت(ع) بود و برای مقابله با فتنه شوم زمانه عازم سرزمین شام شد و حتی تولد پسرش امیر علی هم مانع رفتن اکبر نشد. بالاخره در آخرین ماموریت در ۲۰ فروردین سال ۱۳۹۷براثر حمله ناجوانمردانه هواپیماهای رژیم اشغالگر قدس به مقر استقرار آنها در تی فور سوریه به همراه هفت نفر از همرزمان خود به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پس از استقبال و تشییع با شکوه مردم در جوار ۷۲ شهید عاشورایی محله شنب غازان با خاک خو گرفت.

انتهای پیام 

منبع: ایسنا

کلیدواژه: استانی فرهنگی و هنری شهدای مدافع حرم شهید حامد جوانی استانی اجتماعی استانی شهرستانها استانی اقتصادی استانی فرهنگی و هنری او ادامه می دهد او با اشاره حامد گفت حامد جوانی وصیت نامه برای حامد برای ما زینب س

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۳۸۳۸۸۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

این خودرو با چشم‌هایش شما را می‌بیند!/ عکس

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، فولکس‌واگن در نمایشگاه اتومبیل پکن، خودرو مفهومی ID.Code را به‌نمایش گذاشت که شاید عجیب‌ترین محصول این شرکت باشد. خودرو شاسی‌بلند فولکس‌واگن ازنظر ظاهری نسبتاً معمولی است، اما فناوری به‌کار رفته در آن به نام 3D Eyes بسیار جالب به‌نظر می‌رسد.

براساس گزارش زومیت، سیستم چشم‌های سه‌بعدی (3D Eyes) می‌تواند افراد را ببیند و بخشی از سیستم روشنایی تعاملی جامعی محسوب می‌شود که فولکس‌واگن آن را به‌عنوان آینده‌ی خودروهای خودران درنظر می‌گیرد.

نوار سفید بلند روی دماغه‌ی ID.Code بین چراغ‌های جلوی آن، Light Cloud نامیده می‌شود و از ۹۶۷ چراغ LED تشکیل شده است و چراغ‌های U-شکلی ایجاد کرده که درنهایت ظاهری شبیه به نگاه‌کردن به جهات مختلف را به‌نمایش می‌گذارد.
سیستم چراغ جلوی ID.Code با صفحه‌ی نورانی (Light Screen) کار می‌کند. این صفحه، بخش لبخندمانند جلوی خودرو است که زیر Light Cloud قرار می‌گیرد. فولکس‌واگن در طراحی این قطعه از رنگ شفافی استفاده کرده که وقتی صفحه‌ی نورانی خاموش است، ظاهری معمولی دارد، اما زمانی‌که روشن باشد، می‌تواند موارد مختلفی -از گزارش آب‌وهوا گرفته تا تصاویر فصلی مانند شکوفه‌های گیلاس در بهار- را نمایش دهد.

اگر خودرو دیگری متوقف شود و به شما اجازه دهد به چپ بپیچید، صفحه‌نمایش می‌تواند به‌عنوان نشانه‌ای از قدردانی، یک قلب بزرگ به او نمایش دهد.
فولکس‌واگن قابلیتی به نام پنجره‌های هوشمند (Smart Windows) به خودرو ID.Code اضافه کرده است. این پنجره‌ها می‌توانند در نقاطی از شیشه، آواتاری به شکل انسان نمایش دهند که با نزدیک شدن به ‌آن، شروع‌به گفت‌وگو با شما می‌کند.

فولکس‌واگن می‌گوید همه‌ی ویژگی‌های فنی ID.Code بخشی از قابلیت مخفی این خودرو هستند. طراحان این شرکت ویژگی مذکور را به‌عنوان چیزی ناملموس که باعث تعجب می‌شود درنظر می‌گیرند.
طبق اعلام فولکس‌واگن قابلیت مورد اشاره برای ایجاد رفاقت و ارتباط انسانی در آینده‌ای که هوش مصنوعی همه‌جا حضور خواهد داشت طراحی شده است. این ارتباط فقط به صاحب خودرو محدود نمی‌شود و دوربین‌ها و حسگرهای فراوان به ID.Code قابلیت رانندگی خودکار سطح ۴ را می‌دهند.
سرنشینان صندلی‌های جلو در شاسی‌بلند ID.Code فولکس‌واگن می‌توانند ۱۸۰ درجه بچرخند و درحالی‌که خودرو درحال حرکت است با سرنشینان عقب گپ بزنند. علاوه‌بر این می‌توانید ازطریق آواتار انسانی که با فناوری واقعیت افزوده روی شیشه‌ی جلو ظاهر می‌شود با خودرو حرف بزنید.

خودرو ID.Code درحال‌حاضر صرفاً مدلی مفهومی است. هیچ جزئیاتی درمورد قدرت موتور، بُرد یا سایر ویژگی‌های فنی آن وجود ندارد. همچنین هیچ صحبتی از برنامه‌های احتمالی تولید به میان نیامده است، اگرچه ازنظر فولکس‌واگن ID.Code به چشم‌انداز این شرکت در چین اشاره دارد.

227227

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899413

دیگر خبرها

  • از کوچه‌باغ تا باغ‌کاجی | طرشت هنوز به باغ‌هایش معروف است
  • عکس| عکس‌های جدید حامد آهنگی در تولد لاکچری پسرش
  • چهره متفاوت حامد بهداد و سحر دولتشاهی در یک سریال جدید | عکس
  • آب چه رودخانه‌هایی از کردستان به دریاچه ارومیه سرازیر می‌شود؟
  • ستاره رئال امضای هم‌تیمی‌هایش را جعل می‌کند!
  • (ویدیو) ژنرال سابق اسرائیلی: فکر نمی‌کردیم ایران با موشک‌هایش به ما حمله کند
  • قتل تکان‌دهنده مادر و پسر جوان توسط مرد نقاش
  • (عکس) چهره متفاوت حامد بهداد و سحر دولتشاهی در یک سریال جدید
  • قتل تکان‌دهنده مادر و پسر جوان با آتش‌سوزی عمدی مرد نقاش
  • این خودرو با چشم‌هایش شما را می‌بیند!/ عکس